آنچه مولانا در قصه طولانی دقوقی بیان میکند، رؤیای پرماجرایی به نظر میرسد که وقوع آن در عالم حس پذیرفتنی نیست و گویی مولانا برای بیان عوالمی که بر روح کمالطلب عارض میشود و تجلیات غیبی بر آن، نمونهای ساخته و نامشرا «دقوقی» گذاشته است. این روح متعالی در ظاهر با ما و در میان مردم کوچه و بازار است، اما در عالم غیب سیر میکند. مولانا بارها به «سیر روحانی در زندگی مادی و این جهانی» اشاره میکند و دقوقی نمونهْ روح آزاد از این جهان و پیوسته به عالم غیب است، که حیات مادی و خاکی ظاهری هم دارد، اما سیر او فقط در راه حق و سیرالیالله است.
در اینجا نخست توصیفی از شخصیت روحانی دقوقی میآید که با همهْ تقوا و عبادت، «طالب خاصان حق بودی مدام». آنگاه حکایتی از زبان دقوقی میشنویم که درسالهای سلوک، به سفری میرود و در آن سفر آرزوی تجلی حق در بشر بر دل او میگذرد. شب به ساحل دریایی میرسد و هفت شمع پر نور میبیند که نورشان تا آسمان میرسد. میگوید: خیره گشتم، دیدم که، آن هفت شمع نورانی یکی میشوند. باز آن یک شمع به هفت مرد تبدیل میگردد و باز به صورت هفت درخت در میآید که «هر درختی شاخ برسدره زده». این درختها را رهگذران نمیبینند و در سایهْ آنها آرام نمیگیرند. دقوقی به درختها نزدیک میشود. آن هفت درخت یکی میشوند. همینطور تکرار میشود. بعد درختها به نماز میایستند و یکی از آنها امام جماعت میشود. بار دیگر، هفت مرد میشوند. دقوقی نزدیکتر میرود و سلام میکند. آنها با ذکر نام او جواب میدهند و او را میستایند و پیشنهاد میکنند که پشتسر دقوقی نماز بخوانند. ساعتی به مراقبه مینشینند و رازهایی بر دقوقی میگشایند. آنگاه دقوقی پیشنماز آنها میشود. در میان نماز یک کشتی در دریا دچار توفان میگردد و به دعای دقوقی، نجات مییابد. همزمان با آن نماز هم پایان میپذیرد. میان نمازگزاران صحبتی درمیگیرد که در میان ما چه کسی برای نجات کشتی دعا کرد و در برابر مشیت حق ایستاد؟ دقوقی میگوید: پس از این بگو مگوی آن نمازگزران؛ همان شمعها یا درختها ناپدید شدند. مولانا قصه را به پایان میبرد، اما در لابهلای این ابیات اندیشههای ظریف، ارشادات و برداشتهای کمنظیر و تصویرهای ذهنی او، همواره خواننده را مسحور میکند و در هر کدام هنر و شور و حالی است.
براى شناخت بیشتر دقوقی نگاه کنید به: مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى و نامه مرحوم فروزانفر به مرحوم قزوینى و پاسخ او.[1] اما غرض مولانا از سرودن این داستان که ظاهراً بلکه مطمئناً اساس تاریخى ندارد و به نوشته مرحوم قزوینى «آن صنعتگر زبر دست با آن مهارت خارق العاده که از صفات مخصوصه نوابغ درجه اول است، در خلق مضامین و تَنْمِیَه و شاخ و برگ دادن آنها و از هیچ محض حکایاتى عریض و طویل ساختن» بیان حقیقتهایى است. یکى اینکه، اولیاى حق در صورت متفرقاند و در معنى جمع، چنان که در هفت شمع و هفت درخت خواهد آمد. دیگر اینکه اولیاى حق از چشم مردم پنهاناند و جز ولى آنان را نتواند دید. دیگر اینکه طریقت اولیا متفاوت است بعضى در همه حال خاموشاند و لب به دعا نمىگشایند، و بعضى وظیفه دارند از خدا براى امّت طلب خیر کنند. و نکات دیگر که به مناسبت بدان اشارت خواهد شد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |